- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام صادق علیه السلام
جشن خدا به وسعت دنیا مبارک است تکرار عید دیگر «طاها» مبارک است در لـیـلـۀ ولادت پـیـغــمــبـر عــظـیـم میلاد علم و دانش و تقوا مبارک است بر « باقـرالعـلـوم» که آئـیـنۀ خـداست دیـدار وجه حـیِّ تـعـالی مـبارک است عـیـدِ ولادتِ شـشـمـیـن حـجّــت خــدا بر احمد و به حیدر و زهرا مبارک است آئین مـاست جـعـفـری از لطـف کبریا این عید عید ماست که بر ما مبارک است ما در پـناه عـترت و قـرآن و احـمدیم زیـر لــوای صــادق آل مــحـــمّـــدیـم یا بــاقـرالـعــلـوم! الـهــی، امـام عــلـم تابید روی دست تـو امشب تـمـام علـم بر این پسر که صادق آل محـمّد است تـا بـامـداد روز قــیـامـت، سـلامِ عـلـم وقـتی زبان او به سـخـن باز میشـود پـر میکـشد به اوج سمـاوات، نام علم بـر سـیـنـۀ، مــقـدس نـورانـیَـش درود آن سیـنـهای که آمـده بـیـتالـحرامِ علم میجوشد از عـقـیـق لبش گوهر کمال دُر میشود به درج دهـانش کـلام عـلم تــوحـیـد زنـده از سـخـن دلــربـای او قـرآن، نـیـازمـنـد لــب جـانفــزای او گویی رسول سر دهـد آوای "تـفـلحوا" وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او هرکس به پای کرسی درسش کند جلوس بر بـال جبـرئـیل امیـن اسـت، جای او جـبریل نه، مـلائکه نه، جن و انس نه بــایــد کـنــنــد آل مـحــمّــد ثــنــای او گر شاعری به شأن خدا بـوَد گـفـتـمی بـایــد خـدا قـصـیـده بـگـویـد بـرای او مدحش به لوح، با قلم وحیِ کبریاست فرقان ونور و کوثر وتطهیر و هل اتی ست ای جـبرئیـل، تـشـنـۀ دریـای نـور تـو زانـو زدنـد خیـل ملک در حضـور تو هرجا سخن زدانش وتقوا وحکمت است احسـاس میشود همگـان را ظهور تو دانـش همـیـشه سیر کند در مـسیر تو عرفان هماره شور نـوازد بـه شور تو عیسی مسیح،موسیِ عمران،خلیل، نوح خـورده شـراب نور ز جـام طهـور تو هر چند قـدر و مـرتبهات را ندیـدهایـم بیش از ائـمه، از تو روایت شـنیـدهایم فـضـل و کـمال را سندِ معـتـبـر تویی نخـل قیـام کرب و بـلا را ثــمـر تویی دریای شـش دُری، سپـهـرِ شش آفتاب یاپنج بحرِ فضل وشرف را گهر تویی صـدیـقِ اکـبـرنــد امـامــان مــا هــمـه اما به صدق، از همه مشهـورتر تویی میزان تو و حساب تو، حشر و صراط تو قاضی تویی، شفیع تویی، دادگر تویی مهر تو، روح درتنِ پاکِ عبادت است شب زنـدهدارهـای خـدا را سحر تویی حجّت در این مقام، تمام است بر همه بیمهـر تو نمـاز، حـرام است بر همه تـو وارث تـمـام عــلــوم پـیـــمــبــری قــرآنِ نــاطــقــی، ولــیاللهِ اکــبـــری جزحق که گفته وصف تورا با زبان وحی از هـر چه گـفـتهانـد و نگفتنـد برتری بر روی دستِ حجّت حق، باقرالعـلوم قـرآنِ نـاطـق استی و فـرقـان دیگـری گر جـانـماز بـاز کـنی، زیـنالعـابـدین ور سوی ذوالفقار بری دست، حیدری تـو یک امـام نـه، تـو تــمـامِ ائــمـهای تـو چـارده جــمـال خـداونـد مـنـظـری شکر خـدا کـه در کـنـفِ چـارده ولـی نه مالکی نه شافـعی استم، نه حـنـبـلی ای در کمند عـزم تـو لـیـل و نهـارهـا دادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهـارها قرآن زده است بوسه به لبهات، بارها دادی به عــلم بــا نـفــست، اعـتـبـارها هرجا که نیست پرتو علم تو تیرگی است روشن ز توست چـشمِ همه روزگارها آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط صد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها میثم که خار توست، به گل ناز میکند تنهـا زبـان بـه مدح شــمـا باز میکـند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام صادق علیه السلام
ای صداقت تا قیامت بنده ای از بندگانت ای کـرامت سائـلی از سـائـلان آستانت ای عـلـوم انـبـیـا و اولـیـا زیـر زبـانت ای اساتـید جهان پیوسته مرهون بیانت ای سـلام حـق به اجـداد تو و بر خـاندانت جان جان عالمی، جان ها فدای جسم و جانت نور داور، روح قرآن، رکن ایمان، عین دینی چشم حق درکل عالم؛ دست حق در آستینی صادق آل نـبی فـرزند ختـم الـمرسلینی هـم زعـیم راستـانی؛ هم امام راستیـنی کیستی تو کیستی تو، وجه رب العالـمینی راستی خـیزد فـروغ راسـتی از داستانت علم و دانش با بیان جان فزایت جان گرفته صدق از نام امام صادقت عنوان گرفته جن و انس ت در توسل دست بر دامان گرفته هر که گیرد دامنت را دامن قرآن گرفته پیش تر از بودن تو حق ز ما پیمان گرفته تا بگیرم از تو فرمان، ای به فرمان انس وجانت ای کمال دین که دین کامل شده در مکتب تو با خدا هر روز تو، هر لحظۀ تو، هر شب تو مهر، زانـوی ادب بنهاده نزد کوکب تو عیسی مریم زند گل بوسه بر لعل لب تو موسی عمران اسیر ذکر یارب یارب تو انـبـیاء و اولیـا دل داده ی نطـق و بیانت نام تو پاینده تر گردیده بعد از یک هزاره کلّ دانش از چراغ تابناکت یک شراره آسـمانی ها مطـیع حضرتت با یک اشاره چون زمینی ها گدای صبح و شام آستانت کیستی تو ای هزاران حاتم طایی فقیرت دست هر شیخ کبیری در برِ طفل صغیرت مرغ روح روهروان علم تا محشر اسیرت سربلندان خاکسار وسرفرازان سربه زیرت اهل دل را میدهد چشم بصیرت، بو بصیرت ابن حـیّـان ها مفـضّل ها گـلی از بوستانت آسمانی ها زمیـن بوسان ایـوان جـلالت لاله ای چون شیخ طوسی غنچه کرده از نهالت مجلسی ها پای بند مجلس قال و مقـالت ابن شهر آشـوب ها گمگشتۀ شهر کمالت سـرکـشان با ادعای علم و دانش پایمالت عـالـمـان دهــر محـکـوم کـلاس امتحانت نخل سرسبز کهنسال امامت کیست جز تو خالق بخشنده را دست کرامت کیست جزتو پیش سیل فتنه کوه راست قامت کیست جز تو اسوۀ ایمان و صبر و استقامت کیست جز تو صادق آل محـمد تا قـیامت کیست جز تو ای صداقت پای بند و دست بوس خاندانت ای نهان در سینۀ نورانیت دریای غم ها زخم ها بر سینۀ مجروحت از تیر اِلَم ها دیده از منصور دون در کثرت پیری ستم ها عاجزند از وصف غم هایت زبان ها و قلم ها با وجود آنکه دیدند از تو اعجاز و کرم ها شعله افکندند از زهر ستم بر جسم و جانت ای عزیز جان که شد پامال عمری عزت تو نسل آدم تا ابد مرهون علم و حکمت تو اشک مهدی ریخته هرشب به روی تربت تو ای بقـیع بی چراغ تو کـتاب غربت تو ای عیان تا صبح محشر درد و رنج و محنت تو هم ز قبر بی چراغت هم ز قدر بی نشانت کاش بودم خاک زیر پای زوّار بقـیعت کاش بودم زائری در پشت دیوار بقیعت کاش سوزم چون چراغی در شب تار بقیعت کاش می گشتم چو مرغی دور گلزار بقیعت کاش می شد قـسمتم هر سال دیدار بقیعت کاش قـلـبم بود چاه درد و غم های نهانت سالها درسینه بودی حبس، درد و سوز وآهت سالها میریخت چون باران خون اشگ از نگاهت بارها بردند جسم خسته سوی قتلگاهت گرد ره بنشست بر رخسار زیباتر ز ماهت نیمه شب آزارها آمد به جان، در بین راهت رفت از کف بارها و بارها تاب و توانت بس که دیدی ظلم و بیداد وستم ازخصم غافل لحظه لحظه آب گشتی سوختی چون شمع محفل نیمه های شب تو را بردند سوی قصر قاتل سربرهنه، دست بسته، پای خسته، راه مشکل بس که با یاد غمت دریای آتش داشت در دل شعر«میثم» شعله شد سر زد ز قلب شیعیانت
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم
دُردی کِش بلای توأم یـا محـمّـدا دیوانه ی ولای توام یا محمّــدا گویند هرکه را توبخواهی بلادهی مستانه ی بلای توأم یــا محمّـدا بیمارم و نگاه تو اعجاز می کند مبهوت چشم های توأم یا محمّـدا من از ازل درعافیتم زآن که تا ابد در سایه ی لوای توأم یا محمّـدا ای اسم اعظم اسم تو یا احمدا مدد وی قلب ها طلسمِ تو یا احمدا مدد ای مکّه از فــروغ تـو پاینده احمدا مِهر و قمر ز روی تو رَخشنده احمدا ای کِسوت خِتام رسالت به راستی بر قــامت رسای تو زیـبـنده احمدا کو دایه ای که کامِ تو را مایه ای دهد بر دایه ات، تو دایه ی بخشنده احمدا ساطِع شود چو نور ز پیشانی ات، شود خورشید ازجمال تو شرمنده احمدا رضوان و حوریان و همه خازِنانِ آن حـیــرانِ آن تـبـسُّـمِ تـابـنـده احمدا گویا نمک زخنده ی تو آفریده شد دریا به وجد رفت ونمک زار دیده شد وقتی سخن ز کشف و کرامات می شود کَسری، تو را گواهِ مقامات می شود این جا سخن زخشت وسرشت و بهشت نیست جنّت یکی تو را، زکرامات می شود ای نسلِ تو ستاره ی دنباله دارِ عشق روشن رَهت ز نورِعلامات می شود حُبِّ تو را چگونه شود شعله کـارگر آتشـکـده ز دیــدنِ تـو مـات می شود ای سنگِ سخت زیر قدومِ تو نرمِ نرم دل های ماخَلَق به وجودِ تو گرمِ گرم ای مایه ی ازل و ابد، آیه ی شَرَف انسانِ کامل، ای به بشر مایه ی شرف خورشید جاودانی و بی سایه ای، ولی افکنده ای به کون ومکان سایه ی شرف ایـمـانِ تو، پـیـمـبـریِ تـو، کتابِ تو اسلامِ تو بـنـا شده بر پــایه ی شَرَف اینک پس ازگذشتنِ بیش ازهزارسال ایران شد از دعای تو همسایه ی شرف تو مانـدی و عدوی فرومایه ات، نمانْد ای تا اَبَد ولای تو سرمایه ی شرف عالم ز تو تصرّفِ هستی گرفته است دل ها ز تو تشرّفِ مستی گرفته است درشعرِعشق و عقل، امیرِغزل تویی در خُلق وخوی وعاطفه، حُسنِ اَزَل تویی دیبـاچـه ی امـانت و دیــوان عـاشقی تأویلِ حمد و آیه ی بیت الغزل تـویی در وحدتِ کلام، اگر لم یَـلِـد خداست در محــور معانـی آن، لم یَـزل تویی غارِحَراسْت میکده ی حق شناسی ات در خانه ی ولای علی، مُعتـزَل تویی چونکه دلت سِرشتْ خدا، بر گِلت نوشت زیبا تویی، جمیـل تویی و گُزَل تویی کـامـل تــرین محبّتِ مــا نــذرِ مقدمت جان و جهان و باغِ جنان بذرِ مقدمت حقِّ تو را به شیوه ی عاشق ادا کنیم دِین تو را به رســمِ شقــایـق ادا کنیم اُمُّ الـقُــری به یُمنِ تو مَهدِ تشیُّع است حقِّ تو را به حضرت صادق ادا کنیم ای عقلِ کُل، سلوک، چو زاهِق نمیکنیم سِـیرِ تو با مُــلازمِ لاحِــق ادا کـنـیــم درمعرکه چو امر تو دائر شود به حَرب تکـلـیـف را به کُـشـتـن فاسِق ادا کنیم با دشـمـنـان برائتِ دل را وفـور کن تا دِیـن خود به نعـمـتِ رازق ادا کنیم در بنــدگی اگر صَنَما، لایـقـت شویم در شیعگی شهیدِ رهِ صادقت شـویم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیه السلام
همه مجذوب یك خبر بودند بی قــرار پیــامـبــر بـودنــد همه در انتظــار لحظۀ ناب جــذب اخبار معـتـبـر بودند دور تــا دور بیـت عـبــدالله دشمن ودوست در گذر بودند مكّــه انگـار نور باران بود همه حـیران آن سحر بودند دلــربایی تــرین شب عـالـم هـمـه آفـاق مـفـتـخـر بـودند نوریان و موحـدان مسرور ناریان سخت، بد نظر بودند نوریان جمعی از بنی هـاشم نـاریـان پیـروان شـر بودنـد پاسی از شب گذشته بود امّا همه مـبهـوت یكدگـر بـودند خـبـر آمــد كه آمــده احـمـد همه مشتاق این پـسر بـودند كه تواند كه وصف او گوید مادحانی كه خود قمر بودند عَجَز الواصفونَ عن صفتك مــا عــرفـنـاكَ حق معرفتك آمد از امر حق رسول مبین تا نمایان شـود حقـیـقت دین هـمـه ادیـان وحـی اِسلامـند هـمـۀ انـبـیــا رسـولِ امـیـن هـمـگـی آمـدنــد تـا گـویـنـد جـز ولای عـلی نـباشد دیـن مردِ معراج و لیـلـة الاسـرا اوست والشمس و الضحی و التین برگـزیدش خدا به اوج مقام مصطفی شد در آسمان و زمین و خَـلَـقـنـاهُ اَحـسـنُ التـقـویم فَـجَـعـلـنـاهُ فـی قــرارِ مكین عجَزَ الواصفون عن صفتك ما عـرفـنــاك حــق معرفتك آسـمـان را مـه جـلـی احـمد كهـكـشان را سیـنجلی احمد عاشـقان خالصانه می گـفتند حضرت والی الــولی احـمد آری آری مـحـمـد است امّـا هم گِـل مرتضی علی احـمد شـجـر واحـدی كه از ریشه با علی داشت هـمـدلی احمد خود رسولِ ولایت علی است از هـمـان روز اوّلـی احـمد چون «اَلَستُ بِربّكُم» بشـنید گفت بر امـرِ حق بلی احـمد عجَزَ الواصفون عن صفتك مـا عــرفـنــاك حق معرفتك به خــداونــدِ خــالــق یكـتــا كوثراز صلب مصطفی پیدا امتداد حدیث قـدسیِ اوست: هـمــه عالم بخـاطـر زهــرا این شناسـنـدۀ علی به جهان خود عـلــی را شنـاخته تنها جُمِعَ الشمس و القمر یعـنی: الحسن و الحسیــن را مـولا هل اَتی سورۀ خصوصی اوست اِنَّ هــذا جــزاءَ مـشــكــورا سِرّ او درك ســورۀ اســراء شـاهـدِ قـاب قـوسِ اَو اَدنـی اوست معنای تام جاء الحق زهـق البـاطـلـش همـه اعـدا شـافـع روز حـســرتِ امّـت صاحبِ عــالمیــن و ما فیها شیعــه آئینه دار آل رســول اوست آئینه دار فطــرت ما او بما راه بـنـدگـی آمـوخت از طـــریـــق دوازده آقـــــا مذهب ازاوست مكتب ازاو نیز جعـفر صـادق آیتــی، او را او شـفـابـخش سینۀ پـر درد ما بــلا دیــدگــان جــام بـلا او شراب طهورِ تشنه لبـان ما عـطش دیدگـان عـاشورا او بــرای حـسیـن می مـیـرد وز پی مجـتـباست بی پـروا باهمان خُلق وخوی زیبایش می پـرسـتد حسیــن را گویـا گــاهِ صحبت ز اُسوۀ حَسنه او مجــسم شـود به دیـدۀ ما به قـیــامـش مـقــابـل ظـالـم به قعـودش به سجده گاه خدا همه هستی برابرش به سلام همه در كار مهدی اش به دعا آیــــد آن زادۀ رســــول الله در پــی انــتــقــام آل عــبــا عجَزَ الواصفون عن صفتك مـا عــرفـنــاك حق معرفتك
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام
ما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش است سلمانمان كنید كه مِنّا شدن خوش است یـا حـضـرت رسـول فــدای مــلاحـتت با نام دلربای تو شیدا شدن خوش است از بـركـت تـو سفـرۀ ما بركـتی گرفت پس ریزه خوار سفرۀ آقاشدن خوش است ما گـم شـدیــم در دل دنـیــای بی كـسی پشت درحرای تو پیدا شدن خوش است خوب است پیش دشمن تو قـد علم كنیم اما مقـابـل قـد تو تا شــدن خـوش است خاك درتو از دُر و زر قـیمتی تر است پس خاك پای حضرت زهراشدن خوش است ای اعـتـبـار عـالـم و آدم خـوش آمـدی تو مصـطـفـایـی، احمدی، آقـا مـحمدی با خلـقـت وجـود تو خلـقت شـروع شد با جـلـوۀ جـمـال تو عصمت شروع شد سجاده پهـن شد كه تو باشیّ وذات حق از آن به بعـد بـود رفـاقـت شـروع شـد عـالـم بـرای بـوسـه به دست تو آمـدنـد یـك واژه ای بــنـام ارادت شــروع شـد دست تـو را كه داد به دستـان سـعـدیـه در آن قبـیـله بارش رحمت شـروع شد با بـودنـت حـلـیــمـۀ سـعــدیـه دیـد كـه لحظه به لحظه بركت و نعمت شروع شد دسـتـی نـبـود تا كه نگـیـرد دعــای آن با مـقــدم تـو سـیـل اجـابت شـروع شد پیغـمبـرانه بـود حـضـوری كه داشـتی آقــا نـمـك بـه سـفـــرۀ آنـهـا گـذاشـتـی آقــای من تـو واسـطـۀ نـشر دین شدی در بـدتـرین زمـانـه شما بهـتـرین شدی بر روی مـسـنـد نـبــوی بـیـن انــبــیــا تو آخـریـنی؛ از همه بـالا نـشـین شدی چـشـمان مـكـه شـاهــد آقــایی تـو بـود اینـكه تو در تـمـامی عـالـم امیــن شدی از لحظۀ ولادت خود حضرت رسـول تـو رحـمت خـدایـی و للعـالـمـین شـدی عــالــم فــدای نــام ابـالــقـاســم شــمــا زیـرا شـما قـسـیـم بـهـشت بـریـن شدی هرجا قـدم زدی پُـرِ یـاس مطهـر است قـطعاً گـل محـمدی از تو معـطر است بایـد فـقـط تو راهـی غـار حـرا شـوی بـایـد فـقـط تو هـمـنـفـس با خـدا شـوی با این مـقـام و منزلت و شأن و عزّتت بایــد هــم، آبـروی هـمـه انـبـیـا شــوی تنها به عشق نام تو گـلـدسته سـاخـتـند تــا اشـهــد اذان هـمـه مــاســوا شــوی اصلاًبعـیـد نیست كه حیـدر نبی شود اصلاً بعید نیست كه تو مرتضی شوی حق با علیست غیر علی ناحـقـند وبس یك لحظه هم نشد كه تو از حق جدا شوی بعد تو هـر كسی به عـلـی اقـتـدا نمـود راه خود از مسیـر شیاطـین جـدا نمود مولای ما كسی ست كه شیر دلاور است مولای ما كسی ست كه با حق برابر است مولای ما كسی ست كه جان و دل تو بود مولای ما كسی ست كه با تو برادر است مولای ما كسی ست كه لایق تر از همه ست شیر خـدا و هـمسر زهرای اطهر است مولای ما كسی ست كه مثل خدا یكی ست نامش ولی، عـلی، اسد الله، حـیدر است مولای ما كسی ست كه بابای امت است مولای ما كسی ست كه مولای قنبراست مولای ما كسی ست كه شاگرد مكتبش در فـقـه و در علوم الهـیـه جعـفر است آنكس كه پای مكـتب او جان گرفـته ایم درس خـداشـنـاسی و ایـمان گرفـته ایـم جعفر اگر نبود زمین محـوری نداشت كـشـتی عـلـم ذات خـدا لنـگـری نداشت جـعـفـر اگـر نـبـود حـسـیـنـیــۀ زمـیـن تعـطیل بود چونكه دگر منـبری نداشت جعـفـر اگـر نـبـود عـلــوم كـتـاب حـق سـوگـند بر خدا كه روایت گری نداشت بـیـچـاره می شـدیــم به دیـن خـدا قـسـم پـسـوند نام مذهـب ما جـعـفـری نداشت او هـم شبـیـه حـیـدر كـرار شد غـریب اوهم میان آن همه كس لشگری نداشت ما شیـعـیــان عــاشـق این خـانـواده ایـم با جـان و دل به یاری شان ایـسـتاده ایـم
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
كـاش مـا هـم كـبـوتـرت بـودیـم آستـان بـوس مـحـضرت بـودیم كــاش بـا بـال هـای خــاكی مـان لااقـل سـایـه گــسـتـرت بـودیـم كاش ما هم به درد می خـوردیم فـرش قــبـر مــطـهـرت بـودیـم كاش می سوخـتیم از این غربت شــمـع بـالای بـسـتـرت بـودیـم كاش می شد كه محـرمت بـودیم عــاشــقــانــه ابــوذرت بــودیـم كـــاش مـــاه مــحــرّمــی آقــــا یـك دهــه پــای مـنـبـرت بودیـم كاش می شـد كه گـریـه كـن هـای روضـۀ تـیغ و حـنجـرت بودیم كاش می شـد كه سـیـنـه زن هـای نــوحـــۀ گـــریـه آورت بـودیـم كاش در روز تـشنگی؛ محـشر ـبــاده نــوشان سـاغـرت بـودیـم در قـیـامت به گریه می گـوئـیم :كاش...ای كاش.. نوكرت بودیم
: امتیاز
|
زبان حال امام سجاد علیه السلام بعد از وقایع کربلا
سی سال هر شب تا سحر احیا گرفتم در هاله ای از درد و غـم مأوا گرفتم سی سال بی گریه شبی را سر نكردم سی سـال از داغ پـدر احــیـا گـرفـتم سی سال با اشك غم وخون دل خویش بــزم عــزا در مـاتــم گـل هـا گرفـتم سی سال آتش در وجودم شعله وربُود گـل بـوسـه تـا از حـنـجـر بابا گـرفتم آبــی اگـر دیــدم، مــیــان شـعــلــۀ آه اشـكـی فــشـانـدم، مـاتـم سـقـا گـرفتم با ذوالـفـقـار خـطـبـه و با سیـل اشكم دادِ دلِ خــود را من از اعــدا گـرفتم از بس سـراپـا سـوخـتـم در آتش غـم ارثـیـه گـوئی از غــم زهـرا گـرفـتـم عمری"وفائی" سوخت گر، جان ودل من آتـش به یـاد روز عـاشــورا گـرفـتـم
: امتیاز
|
زبان حال امام سجاد علیه السلام بعد از وقایع کربلا
غـمگـین تر از پـائـیـزم و ابـر بـهـارم از مـن گـرفـتـه کــربـلا دار و نـدارم ماندم تک و تنها در این شهر مـدینـه رفته است دیگردلخوشی از روزگارم قـلب زمیـن و آسـمـان هـا تـا قــیـامت می سوزد از این گـریۀ یعـقـوب وارم خواب از دو چشم بی قـرار من گرفته نــیــزه نـشـیــنـیِ هـمـه ایـل و تـبـارم بزم شراب و خیزران، اشک سکینـه سی سال، ازاین غصه ها شب زنده دارم سی سـال این پــیـراهـن خـونـیِ بـابـا بُــرده تـمــام صبــرِ قــلبِ بـی قـرارم تنها به جـرم گـریه بــر سـالار زینب روزی بـدون سـایـبــان گـردد مـزارم
: امتیاز
|
زبان حال امام سجاد علیه السلام از وقایع کربلا
مظلـومم و بـه داغ و بلا مبـتلا منـم عـمری سـفـیـر واقـعـۀ كـربـلا منـم یك عمر گریه كرده ام از غربت حسین بنـیان گـذارِ نهـضتِ اهـل بُكــا منـم دارم بِه دوش خود عَلَمِ انقلابِ اشك از كـربـلا پیـمـبـرِ اشـك و دعـا منم مـن پــارۀ تـنِ بــدنـی پــاره پــاره ام نـور نـگــاه خــامـس آل كـســا منـم جای كـفـن برای تن بی سـر حـسیـن آن كس كه خواست بهر پدر بوریا منم از مقـتل امام، عبورم، كه داد خصم در قـتـلگـاه عــابــد افـتــاده پـا مـنـم با كعب نی تمام تـنم را كـبـود كـرد بـا ریـسمان و سلـسـله ها آشـنـا مـنم من دیده ام هجوم حرامی به خیمه را دل خـون ترین امامِ پس از نیـنوا منم ذبح عظیم را همه دیدم به چشم خویش یعنی شهـید و شـاهـد خـون خدا منم آن كس كه برق نیزه و شمشیر كوفه را دیـده كـنــار قــتــلـگـه هـل اتـا مـنم پیـراهـن از تن پـدرم بـرده اند هـیـچ نـاظـر به درد غـارت آل عـبـا مـنم سـوز تَــبَـم ز شـعـلـۀ آتـش زیـادتـر معصوم سیـنه سوخـتۀ خـیمه ها منم برخواهران خویش جسارت كه دیده است؟ آن كه به سینه حبس كند غصه رامنم هجده سر بریده كه دیده به نیـزه ها؟ مـردی كه بود شاهد این ماجرا منم با ریسمان كشیـد چهـل منـزلم عـدو نـاقــه سـوار كـوفـه و شـام بـلا منم با این همه به یاریِ زینب تمـام راه آن كه نمود معجـزه با خـطبه ها منم تكـثیركرده ام به جهـان اشك و آه را یـعـنـی امــیــر قـافـلـۀ نـیــنـوا مـنـم مسموم و تشنه لب شدم آخر شهید عشق آری امــام كـشـتـۀ زهــر جـفـا مـنـم
: امتیاز
|
مدح و مصیبت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
در دل تاریك شب ها، باز می پیچد دعایت می تـراود ذكر حـق، از سینـۀ درد آشنایت هیچ نوری نیست، نوری نیست؛ اما تا می آیی ناگهان خورشید، سر برمیكشد ازجای پایت نقـطۀ عطف تـمام عـابدان معـنا گرفته در قنوت دست هایت، در شكوه ربنایت كربلا یعنی همان جایی كه بیمارش تو باشی می رسد از خیمه ها و از نیستان ها نوایت خلق در خواب خوش اند و زاهدان غرق تظاهر ! کی خبردارد كسی از سجده های بی ریایت؟ این جهان، دربار شام است و پُراز بی حرمتی ها می شود آیا دوبـاره گل كند زنگ صدایت؟ می شود آیا دوباره گل كند در این زمانه پا به پای زینب كبری، طنین خطبه هایت؟ من فرزدق نیستم اما دلم می خواست آقا شعرهایم را فقط یكبار می خواندم برایت تا تورا دارم، چه غم دارم عزیزآسمانی ! ای خوشا بی بال و بی پر، پركشیدن درهوایت
: امتیاز
|
زبان حال امام سجاد علیه السلام از وقایع کربلا
وارث حــیـــدر کــرّار مــنــم باعـث خــواری کـفــار مـنـم خطبه ام مثل علی غـوغا کرد کوفـیان را همگی رسـوا کرد تـیــغ بــرّانِ سخـن در دستــم از تـبــار عــلـویّــون هـسـتـم مـن کـه در دام بـــلا افــتــادم یـوسـف کـرب و بلا سجّـادم گر چه من وارد مـیدان نشـدم دست بر قبضۀ طـوفان نشدم مانده بودم که شوم یـار حـرم مثـل عـبّاس، علـمـدار حــرم زخـم این سـیـنـه مـداوا نشود گـرۀ بــسـتـۀ مــا وا نــشــود من که سی سال ز غم رنجیدم چه بگویم که چه چیزی دیدم دیــده ام تـشـنـگـی اصـغـر را دیـده ام گـریـۀ یـک مـادر را دیـده ام چـهـرۀ افــروخـتـه را خیمه های ز عطش سوخته را دیــده ام قــتـلگــه ســوزان را خنجر و دشمن بی وجـدان را دیــده ام ایـنـکـه پــدر افـتــاده از جــراحــات کـمــر افـتـاده دیــده ام که کـفـنش را بـردنـد نـیـزه ها پیـرهـنش را بردنـد هـمـۀ هـسـتی مـا غـارت شـد خاتـم خـون خـدا غـارت شـد چه بـگـویـم که اسـارت دیـدم صحنه هایی ز جسارت دیـدم چشم کوفی جگـرم را سوزاند آتشـش بال و پرم را سوزانـد سهـم مـن غـصّـه و آلام شـده ذکر هر شـام من الـشّام شـده ما کجا مجـلس اغـیـار کجا؟! ما کجا کـوچه و بازار کجا؟! ما کجـا سنـگ لب بـام کجا؟! ما کجا خـنـده و دشنام کجا؟!
: امتیاز
|
مدح و شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
کیـستم من؟ پـیـشـوای چـارم اهـلیـقـیـنم سـیّـد سـجّـاد، بـاب الله، زیـنالـعـابـدیـنم قطب عرفان، روح ایمان، جان قرآن، رکن دینم هل اتی وکوثر و فرقان و نور و یا و سینم چون نبی مشکلگشایم، چون علی حبلالمتینم من علی بنحسین بن امیــرالـمــؤمنیـنــم نیتم، تکبیر و حمدم، کعبهام، حجرم، مقامم زمزمم، سعیم، صفایم، مروهام، رکنم، مقامم هم قـنوتم هم سجودم هم تشهد هم سلامم هم جهادم هم زکاتم هم صلاتم هم صیامم هم حیــاتــم هم نجــاتم هم امانم هم امینم من عــلــی بنحسین بن امیــرالـمـؤمنینم رکن میبـالد که دست من نماید استلامش کعبه مینازد که من از سوی حق باشم امامش هرکه ما را دوست دارد از خدا بادا سلامش هرکه با ما بود دشمن تا ابد لعن مدامش من قـسیم جنت و دوزخ به روز واپسینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم آسمانیهـا هـمه محـو منـاجـات شب من نور خیزد از کلام و، وحی جوشد از لب من آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تب من ذات حق لبیکگو با ذکر یاربیارب من گشته محراب دعـا آغوش رب العالـمینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم من به شهر شام، روز شامیان را شام کردم درغل و زنجیر دشمن یاری اسلام کردم فتـح ثـارالله را در سـلـسله اعـلام کـردم آل سفیان را بسی رسوای خاص وعام کردم بـا بـیــان دلنـشـیــن و بـا کـلام آتـشـیـنـم من علی بنحسین بن امـیــرالـمـؤمـنـیـنم جسم بابم گشت پامال سواران، صبرکردم پیکرم ازبامها شد سنگ باران، صبر کردم سینهام آتش گرفت از داغ یاران، صبر کردم خورد سیلی برعذار گلعذاران، صبرکردم با وجود آن که بودی دست حق در آستینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم من که خود اصل دعا روح دعا قلب دعایم شامــیـان بیحـیا دادنـد دشنام از جـفایم حلقههای سلسله خون گریه کردند ازبرایم سختتر بود از زمین کـربلا شـام بلایم ریختند از بام، خاکستر بـه فـرق نازنینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم ظلم و بیداد و ستم از دشمنان پیوسته دیدم ده عزیز خویش را در ریسمانی بسته دیدم چشمِ گریان، صورت خونین، سربشکسته دیدم شامیان را بهر استقبال، دستهدسته دیدم حمله با تیغ زبان کردند بر قلب حـزیـنم من علی بـنحسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم عمهها منزل به منزل چشمشان در اشکریزی متحد گـشـتـند اهـل شام با قـرآنستیزی وای بر احوال آنکو خوار شد بعد ازعزیزی سرخرویی خواهرم را خواست ازبهر کنیزی کشت ازغیرت عرق جاری به صورت ازجبینم من علی بنحسین بن امـیــرالـمـؤمـنـیـنـم من که خورشید جمالم، شد غبار غم نقابم بـا سـر پاک پـدر بردنـد در بـزم شرابم پیش چشمم چوب میزد خصم بر لبهای بابم خارجی کردند در اوج مسلمانی خطابم گرچه دانستند نور چـشـم خـتمالـمرسلینم من عـلی بنحسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد سـجـاده اش مـعـطـر با اشـک نـاب شـد او سـیــدالــبــکــاء حـسـیـنـیـۀ خـداست گریه سپــاه او شــد و پـا در رکاب شـد صفحه به صفحه ادعیه های صحیفه اش نـاگـفـتـه های مـرثـیـه بـود و کـتـاب شد عـکس غـروب روز دهـم بین چـشم او با عـکـس آن هـلال سر نـیـزه قـاب شد یــادش نـمی رود بــدن بـی ســر حـسیـن یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد رگ های روی حنجـر زخمی گواه بـود در بــردن ســــر پــدر او شــتــاب شـد سیــنــه زده بــرای تـنـش مثــل بــادهـا وقـتـی که نـوحه خوان تنـش آفـتاب شد دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت او روضـه دار دائــم طـفـل ربــاب شـد خاک فلک به روی سرم که نـوشتـه اند بـا دسـت بـسـتـه وارد بـزم شـراب شـد
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
شبهای غربت تو گذشت و سحر نداشت حتی سحر غم از دل تو دست بر نداشت در حــیـرتـم کـه سلـسـلـۀ آهـنـیـن مـگـر جایی ز زخـم گردن تـو خوبتر نداشت زخـم تن تـو را هـمه دیـدنـد و هـیچ کس غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت دنـیا چه کـرد با تو که هـجـده عزیـز تو تنهایشان به روی زمین بود، سر نداشت هجـده سـر بــریـده بــرایت گـریــسـتـنـد آهت هــنـوز در دل دشـمـن اثـر نداشت سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت یک سایبان به جز سرِ پاکِ پـدر نداشت حـال تـو بــود در دل گــودال قــتــلگــاه چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت مهمـان شـام بـودی و بهـر تـو مـیـزبـان جـز گــوشۀ خرابه مکـانـی دگر نداشت سـوز شـمـا به سیـنۀ «میـثم» اگـر نـبود اینـقـدر نخـل ســوخـتـۀ او ثـمـر نداشت
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
شد تـازه داغ، بـاز به دل هـای اهل بیت تکـرار شد مـصیبت عـظمـای اهل بیت با قلب چاک چاک درآغوش خاک خفت چارم امـام و رهـبر و مـولای اهل بیت دردا که شد خموش پس از سال ها فراق آوای روح بـخـش مـسیـحـای اهـل بـیت بعد شهـادتش به همه خـلـق شـد عـیـان که اورا چه ها رسیده ز اعدای اهل بیت آثـار زخـم سـلـسـلـه ها هـم هـنـوز بـود بر عضو عضو آن گل رعنای اهل بیت این است آن اسیر که هجـده ستاره دیـد بـر نــیـزه گـرد مـاه دل آرای اهـل بیت این است آن امام که با دست بـسته دیـد چون داغ خویش آبـله بر پـای اهل بیت این غـیرت اللّهـی ست که می دیـد آمدند زن هـای شــام بـهــر تـمـاشای اهل بیت با تـازیـانه گشت جسـارت به عـمّـه اش روزی که سوخت خانۀ زهرای اهل بیت "میثم" قسم به فاطمه باور نکردنی ست این غم، که در خرابه شود جای اهل بیت
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
طایـر وحی ام و گـردیده جدا بال و پرم زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم منـم آن یـار سـفـر کـرده که تا شـام بود سـر پـاک شـهـدا بر سر نـی هـمسـفـرم مـردم شـام نخـنـدیـد که بر نـوک سنـان می کـند گـریــه بـرایـم سـر پاک پــدرم پـدرم کـشته شد اینک بگـذارید از شـام عمه و خواهـر خود را به مدینــه ببـرم خار وخاشاک و کف وکعب نی و سنگ بس است نـزنـید این همه لبـخـنـد به زخـم جگـرم سر بـابـا به سر نیـزه و من گام به گـام با سـر و قـاتل و با عمۀ خود رهسپـرم دل شب نافله می خـوانم و در حال نماز سـر نــورانـی بـابـاست چـراغ سـحـرم همه جا در شـرر نـالۀ "میـثم" پـیداست شعـلۀ نالـه و سـوز جگـر و چـشم تـرم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم که هم داغ برادر دیده، هـم داغ پدر دارم کـنـد اخـتـر فــشانی آســمــان دیـده ام دائـم که بر بالای نـیزه هیجده قرص قمر دارم عدو دست مرا بست و اسیرم بُرد در کوفه نشد تا جـسم بابایم، ز روی خاک بردارم تمام عـمر هر جا آب بیـنم اشک می ریزم من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم از آن روزی که ثار الله را کُشتند لب تشنه به یاد کام خشکـش لحظه لحظه چشم تر دارم مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا چهل منزل به روی ناقۀ عریان سفر دارم از آن روزی که بالا رفـت دود از آشیان ما دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من که آتش در دل و جان بر لب وخون در بصردارم
: امتیاز
|
زبان حال امام سجاد علیه السلام بعد از وقایع کربلا
سید الباکـینم و در عشق غـوغـا می کنم زنده در شهر مدینه یـاد زهـرا می کنم من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم پای هربرگ صحیفه نه، که روضه نامه ام با سرانگشتی زخونِ دیده امضا می کنم رازق الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر با مناجات سحراین روضه افشا می کنم آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو یادی از زخـم لـبانِ خشک بابا می کنم می سپـارم بر هـمـه تا نـشـود اُمُّ البـنـین صحبت ازضرب عمود و فرق سقا می کنم تا ببـیـنم بین باغی لالـه پـرپـر می کـنند بی مهـابـا یـاد جـسـم ارباً اربـا می کنم با سـؤالی پـُر کـنایه وقت ذبـح گـوسفند در دلِ درد آشـنا طـرح مـعـمـا می کنم چون که بابای مرا لب تشنه ذبحش کرده اند بر سراین قصه با قصاب نجوا می کنم گر ببینم دختری مویش گره افتاده است خیلی آهسته گره ازگیسویش وا می کنم وای زان دم که بینم دختری خورده زمین گریه ها بر غـربت اولاد زهـرا می کنم تا که دیدم برده آوردنـد در بازار شهر یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد ازآن یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا می کنم
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
ای که اخـلاص در آمیخـتـه با ایـمانت صبـر و ایـثار در آویخـته از دامانت روحِ روحانی تو از دم روح القدسی ست نـفسِ رحـمانیِ تو از نَفَـس رحمـانت ای خدای عـظمت! قـبـلـۀ مـردان خـدا بانوی هر دو جهان جان جهان قربانت زینـبی، رینِ ابی عـالـمه ای فاضلـه ای توکه هستی؟ که ستوده است تورا یزدانت چه مبارک سحری داشت علی با زهرا شـب قـدری که درخـشید رخ تابـانت شب مـیلاد توآن گاه که خـندید حسـین تـازه شد روح شفاعت زلب خـندانت ای بهـار چمن وحی و بهشت پرهـیـز کـه گلاب عظمت می چکد از دامانت هیچ کس ای مَثَل فاطمه نشناخت تو را کــه خدا ساخته در پرتو خود پنهانت هرکرامت که علی داشت بُوَد درخور تو هر فضیلت که حسن داشت بُوَد شایانت بهترین وقت توهنگام نماز است و دعا کمترین نقدِ تو، در یاریِ قرآن، جانت گفت مولا: به نماز شبت از ما کن یاد چه نمازی است تو را اهل دعا قربانت حِلم بر روی تومشتاق وادب مجذوبت عشق درکار تو مبهوت وخِرد حیرانت فضل را مرکز پرگاری و بیرون نبُوَد خطی و نقـطـه ای از دایرۀ احـسانت ناظم گردش منظومـۀ شـمسی نـظـرت آفـتـاب آیـنـه گــردانِ رخ رخـشـانـت گرچه عبدالله جعفر به کَرم مشهوراست کـرم او کـمی از رحـمـت بی پـایانت خواهری، لیک فـداکـاری مـادر بـاشد با حسیـن بن عـلی بیشتر از امکـانت دخترِدخترِوحی ای که به هرحادثه بود پـسـر شیـر خـدا هـمره و هم پیـمانت قامتت قـائمۀ عرشِ شهادت شد و ماند جـای گـلـبـوسۀ داغ شـهـدا بر جـانت غصّه از قصۀ تو سربه گریبان همه عمر صبـر گوید: که شوم کاش بلا گردانت جگری نیست که گویم چه ستمها دیدی طاقتی نیست که خوانم ز غم هجرانت سَرِ آن قـافـله سالار شهـیـدان بــر نـی سوخت، ای قافله سالارِ اسیران جانت نورِ معشوق چو بر حجلۀ محمل تـابید عشق، از خون جبین کرد حنا بندانت ازسکوتی که ز فریاد تو در کوفه فتاد منـعـکـس شد اثـرِ معـجـزۀ فـرمـانت زینب! ای قـافـله سالارِ همـه خوبی ها خـوب شد آمـده ام بـاز کـنـار خـوانت به امیـدِ سـفـر کـرب وبـلا بــار دگــر التفـاتی، که شوم در حـرمت مهمانت سربـلـنـدم بنـما وقت سـرازیـری قـبـر روشنی بخـش، شبم را ز رخ تابانت باز ای بحـر کـرم! مرحـمتـی تا برسد بـر دل و جـان مؤیّد نـمی از بـارانت
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
نمی دانم چه بر سر خامۀ عنبر فشان دارد كه خواهد سِرّی از اسرار پنهانی عيان دارد به مدح دختر زهرا مگر خواهد سخن گويد كه بانغمات منصوری «أنا الحق» برزبان دارد به آهنگ حسينی مدح خاتون حجـازی را به صد شور و نواخواهد به عالم رايگان دارد چه خاتون آن كه اورا نورحق در آستين باشد چه خاتونی كه جبريلش سر اندر آستان دارد حـيـا بنـد نـقـاب او بـود عفـت حجـاب او ز عصمت آفتاب او مكان در لا مكان دارد بيا عصمت تماشا كن كه از بهر خريداری در اين بازار يوسف هم كلاف ريسمان دارد نبوت شأن پيغمبر ولايت در خـور حيـدر نه اين دارد نه آن دارد نشان ازاين وآن دارد تكلم كردنش راهر كه ديدی فاش می گفتی لسان حيدری گويا كه در طی لسان دارد بودناموس حق آن عصمت مطلق كه ازرفعت كميـنه چـاكر او پا بـه فرق فـرقدان دارد بـود نه كـرسی افـلاك كمتـر پـايۀ قـدرش اگر گويم كه قصر قدر و جاهش، نردبان دارد ز شرم روی اوباشد كه اين مهر درخشان را به دامان زمينش آسمان هر شب نهان دارد زنی با اين همه شوكت نديده ديدۀ گردون زنی با اينهمه سطوت كه در عالم نشان دارد چرابا اين همه جاه وجلال وعصمتش دوران ميان كوچه و بازار، هر سویش مکان دارد خرد گفتا خموش ای بی خبرازسراين معنی كه هركس قربش افزونتر، فزونتر امتحان دارد ندارم باور ار گـویـند، دیـدش دیـدۀ مـردم که دود آه خویشش مخفی از نامحرمان دارد سخن آهسته تر باید که شاید بشنـود زهـرا وگرنه سوز آهش صد خطر برحاضران دارد
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
اى زينب! اى كه بى توحقيقت زبان نداشت خـون آبرو، محبّت و ايـثـار، جان نداشت بى تو حـيا به خاك زمين دفـن گشـته بود بى تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت در بـاغ وحـى بيــن دو ريحـانه ی رسول رعـنـاتـر از تو فاطمه سرو روان نداشت تـو عـاشـقـى چــو يــوسف زهـرا نداشتى او چون تو عاشقى به تمام جهان نـداشت بى تو شكـوفه هاى شهادت فـسـرده بــود بى تو رياض عشق و وفا باغبان نداشت آگـاه بود عـشـق، كه بى تـو غـريب بـود اقرار داشت صبركه بى تو تـوان نداشت در پـهـن دشت حـادثه، بـا وسعت زمـان دنيا سراغ، چون تو زنى قهرمـان نداشت تـاريـخ صتابـران جهـــان جـانگــداز تـر از قـصّـه صبــورى تــو داستـان نـداشت هفـتاد داغ بر جگـرت بود و باز خصـم تنها نه از سـخن، ز سكوتت امان نداشت گر پـاى صبـر و همّت تو درميان نـبود اسلام جز به گوشـۀ عـزلت مكان نداشت كاخ سـتم به خـطـبه تو گشت زيـر و رو تـابى به پـيـش قـلّـه آتـش فـشـان نـداشـت اين غـم كجـا بـرم كه گـل دامـن رسـول آبـى به غـيـر اشك غـم بـاغـبـان نـداشـت شبها گرسنه خفت و نمـاز نشسته خـواند سهـم غـذاش داد به طفـلى كه نـان نداشت او دخت مادريست كه از جـور دشمنـان حـتّى درون خـانه خـود هـم امـان نـداشت روزى به زيـر سـايـه پـيـغـمـبــر خـداى روزى به جز سر شهــدا سايه بان نداشت زينب اگر نبود، شجـاعـت به گــور بـود زيـنب اگـر نبـود، شهـامـت روان نداشت زينب اگـر نبـود، وفــا سـرشكـسـتـه بـود زينب اگر نبـود، تـن عـشـق جـان نداشت زينب اگر كمر به اسـارت نـبـسـتـه بــود آزادى اين چـنـين، شـرف جاودان نداشت زينب اگـر نبـود پس از كــشتـن حسيــن گــلـدسـتـه صــفـا، صـداى اذان نــداشـت ميثم هماره تاكه به لب داشت صحـبـتـى حرفى بجز مناقـب ايــن خانـدان نــداشت
: امتیاز
|